*نظر فراموش نشه . . .
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…
برچسبها:
به سلامتی خودم چرا شو نپرس اشکت در میاد......
برچسبها:
بعد 2 ماه ميره سر کوچه ...
يه دختر خوشگل ميبينه ...
بهش تيکه ميندازه...
يکي از دوستاش بهش ميگه ميدوني اوني که بهش تيکه انداختي کي بوود ؟
اون خواهر همونيه که 2 ماه خونش موندي...
پسره با پشيموني ميره خونه دوستش ..دوستش داشته عرق ميخورده بهش ميگه من خواهرتو نشناختم بهش تيکه انداختم...
دوستش میگه به سلامتی رفیقی که 2 ماه خونم بود ولی خواهرمو ندید و نشناخت
برچسبها:
خـــــُدایا
مــَنـــ فقـــط تو را دارمــــ ؛
برچسبها:
سلامتی کسی که انقدر یادش هستیم
که اگر یاد خدا بودیم نصف بهشت مال ما بود A
برچسبها:
دو تا رفیق عاشق یک دختر میشن
دختره میگه من 2 جام مشروب برای شما میارم
تو یکیش زهر ریختم ...
هرکس زنده بمونه اون با من ازدواج میکنه ...!
رفیق اولی میخوره میگه : به سلامتی این که من بمیرم و رفیقم به
عشقش برسه ♥
رفیق دومی میخوره میگه: به سلامتی این که من بمیرم و رفیقم به
عشقش برسه ♥
بعد دختره یه پیک میخوره میگه زهر تو این بود !
میخورم به سلامتی رفاقت این دو رفیق ، كه هيچوقت به هم نخوره
برچسبها:
به سلامتی خودمون که همیشه اونیشدیم که بقیه میخواستن! ولی……….. هیچ کس اونی نشد که ما میخواستیم!
برچسبها:
دوتارفیق بودن همیشه باهم می رفتن شراب می خوردن
یکیشون میمیره چندوقط بعداون یکی میره میخونه به ساقی می گه
دوپیک بریزساقی میگه چرادوتا؟میگه یکی واسه خودم یکی برای رفیقم
یک سال بعددوباره میره میخونه میگه ی پیک بریزساقی میگه
رفیقتوفراموش کردی؟
میگه نه خودم توبه کردم اینومیخورم به یادرفیقم
برچسبها:
مرد دیر وقت، خسته از کار به خانه برگشت.دم در پسر ۵ساله اش را دید که در انتظار او بود:
- سلام بابا! یک سوال از شما بپرسم؟
- بله حتما چه سوالی؟
- بابا ! شما برای هر ساعت کار چقدر پول می گیرید؟
مرد با ناراحتی پاسخ داد این به تو ارتباطی ندارد.چرا چنین سوالی می کنی؟
فقط می خواهم بدانم.
- اگر باید بدانی بسیار خوب می گویم:۲۰ دلار!
پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت:
می شود به من ۱۰ دلار قرض بدهید؟
مرد عصبانی شد و گفت اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای خریدن
یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملا در اشتباهی. سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن
که چرا اینقدر خودخواه هستی.من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت
ندارم.پسر کوچک آرام به اطاقش رفت و در را بست.
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خود اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از
من چنین سوالاتی کند؟
بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار
کرده شاید واقعا چیزی بوده که او برای خریدنش به ۱۰ دلار نیاز داشته است.به خصوص اینکه
خیلی کم پیش می آمد که پسرک از پدرش درخواست پول کند.
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.
- خوابی پسرم؟
- نه پدر، بیدارم.
- من فکر کردم که شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی
هایم را سر تو خالی کردم. بیا این ۱۰ دلاری که خواسته بودی.پسر کوچولو خندید، و فریاد زد:
متشکرم بابا ! بعد دستش را زیر بالش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.
مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته، دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت:با اینکه
خودت پول داشتی چرا دوباره درخواست پول کردی؟
پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود، ولی من حالا ۲۰ دلار دارم .
آیا می توانم یک ساعت از کار شما بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام
خوردن با شما را خیلی دوست دارم...!!
برچسبها:
پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستا...ن شد. او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد.
او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟
پزشک لبخندی زد و گفت: "متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم ,,,
پدر با عصبانیت گفت:"آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: "من جوابی را که در کتاب مقدس انجیل گفته شده میگویم" از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم ,,, شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ,,, پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ,,, برو و برای پسرت از خدا شفا بخواه ,,, ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا ,,,
پدر زمزمه کرد: (نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است ),,,
عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد ,,, خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد ,,,
و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید ,,,
پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: "چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟
پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد ,,, وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود ,,, و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند."
برچسبها:
دوران سربازی دوتا رفیق بودن ، یه بچه تهرانی مایه دار با یه بچه شهرستانی معمولی، دوران خدمت بچه تهرانی واسه شهرستانیه کلی خرج می کنه و کلی بهش حال میده. خدمت که تمام می شه بچه شهرستانی می گه باید بییای شهرستان ما، تا من جبران کنم. بعد یه مدت بچه تهرانی می ره شهرستان پیش رفیقش یه هفته اونجا می مونه بچه شهرستانی کلی ازش پذیرایی می کنه و بهش می رسه ، تو این مدت بچه تهرانی عاشق دختری می شه که نمی دونسته اون دختر نامزد رفیقش ، میره به رفیقش می گه که من عاشق این دختر شدم و می خوامش ، بچه شهرستانی اولش می گه بی خیال شو بعد که می بینه رفیقش خیلی عاشقش شده و هم به خاطر رفاقتش از دختره می گذره و این ها رو بهم میرسونه و اونا مرن سر زندگیشون ، سال ها می گذره. بچه شهرستانی مادرش مریض می شه و به پول احتیاج داشته ، هر کاری می کنه نمی تونه پول جور کنه ، یاد رفیقش می افته میره تهران که ازش پول قرض کنه ، وقتی میره دم در خونه پچه تهرانی زنگ می زنه بعد خودشو معرفی می کنه و میگه که واسه معالجه مادرم پول لازم دارم ، اما بچه تهرانی می گه من شما رو نمی شناسم برو مزاحم نشو.
پسره خیلی بهش بر می خوره و ناراحت می شه و بر می گرده ، تو راه به آدمی که مست بوده بر می خوره اون مرد مست می گه حواست کجاست ، ... اینم از شدت ناراحتی همه چیو واسه مرده تعریف می کنه ، مرد مست هم میگه بابا اینکه غصه نداره ، من پول دارم بهت قرض می دم.
این داستا ن تمام می شه یه روز بچه شهرستانی مره تو یه کاواره می بینه رفیقش با زنش اونجاست داد مزنه برام عرق بیارین ، بعد شروع میکنه به خوردن
پیک اول: سلامتی اون رفیقی که دوران سربازی کلی با هم حال کردیم. همه میگن نوش
پیک دوم: سلامتی اون رفیقی که اومد شهرستان و به ما سر زد. همه می گن نوش
پیک سوم:سلامتی اون رفیقی که بخاطر رفاقتمون از عشقم گذشتم. همه می گن نوش
پیک چهارم: سلامتی اون رفیقی که وقتی به کمکش نیاز داشتم منو نشناخت. همه میگن نوش
پیک پنجم: سلامتی اون ناشناسی که تو بی کسی کمکم کرد. همه می گن نوش
بعد بچه تهرانی پا میشه و اونم شروع می کنه به عرق خوردن
پیک اول : سلامتی اون رفیقی که کلی تو سربازی با هم حال کردیم. همه میگن نوش
پیک دوم: سلامتی اون رفیقی که وقتی رفتم شهرستان ازم کلی پذیرایی کرد. همه میگن نوش
پیک سوم: سلامتی اون رفیقی که از عشقش به خاطر من گذشت. همه میگن نوش
پیک چهارم : سلامتی اون رفیقی که وقتی اومد دم خونم چون نامزد سابقش نفهمه که پول می خواد من ردش کردم تا به غرورش بر نخوره. همه میگن نوش
پیک پنجم: سلامتی اون رفیقی که وقتی داشت ناراحت می رفت من برادر مستم رو فرستادم تا بهش پول بده. همه میگن نوش
(خیلی دو دل بودم که این متنو بزارم یا نزارم حتما در مورد متن نظر بدین)
برچسبها:
تازه به اين کوچه اومده بوديم کسي رو نميشناختيم حالم هم خيلي گرفته بود چون همه دوستام دا خل شهرمون ببودند و ما ی شهر
دیگه اومده بوديم چند روز اول دم در مينشستم وادماي تو کوچه رو زير نظر ميگرفتم تا اين که يک روز از در خونه همسايمون يه
پسر هم قد خودم بيرون اومد اومد کنارم سلام کرد منم بلند شدم باهاش دست دادم وسلام عليک کردم پرسيد از کجا اومديد چه کاره
هستيد اسمت چيه خلاصه هر چي سوال کرد منم جوابشو دادم اسمش حسن بود ديدم پسر خوبيه از همون روز رفاقت ما شروع
شد حسابي با هم گرم شديم همه کارهامون با هم بود ازممدرسه رفتن تا لباس خريدن بيرون رفتن رفيق خوبي بود حاضر بودم همه
کاري براش انجام بدم 6سال از رفاقتمون گذشت يک روز همسايه جديدي اومد که يک پسر کوچک ويک دختر بزرگ داشت دختره
اسمش الهام بود الهام هفته اي 2بار به خونه ما ميومد و با خواهرم رياضي کار ميکردند يک روز تلفن خونه زنگ خورد ه من هم گوشي
برداشتم ديدم الهامه بهش گفتم که خواهرم خونه نيست هر وقت اومد ميگم بهت زنگ بزنه ولي اون گفت که باخودت کار دارم وشروع
به حرف زدن کرد از اون روز به بعد بين ما يه دوستي شکل گرفت مدتي گذشت تا اين که حسن بهم گفت که ميخاد با الهام دوست
بشه اين حرفو که شنيدم به خودم گفتم بذار واسه رفيقم کاري کنم وبدون اينکه اون بفهمه به الهام گفتم که تو بايد با حسن دوست
بشي اولش قبول نميکرد اما بعد قبول کرد وبهش زنگ زد منم کشيدم کنار فکر کردم با اين کار حق رفاقت جا اوردم مدتي که گذشت
گفتم بذار حسن رو امتحان کنم بهش گفتم به خاطر دوستيمون الهام ول کن اما اون گفت من الهام به تو ترجيح ميدم باورم نميشد
کسي که به خاطرش اين کارهارو کردم اين جواب بهم بده بعد از اين جريان رفاقت ما به هم خورد بعد از مدتي الهم هم اونو ول
کرد.مدتي که گذشت اومد پيش و بهم گفت که معذرت ميخوام منم بهش گفتم رفاقتمون رو به چيزي فروختي که خودم بهت داده بودم
برچسبها:
به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست …
برچسبها:
اسم : آواره ، شهرت : سرگردان
شغل : عاشق ، آرزو : رسیدن به عشقم
امید : وصال ، تاریخ تولد : باد خزان
وفات : برگ ریزان ، محل تولد : در بغل یار !
برچسبها:
اسم : آواره ، شهرت : سرگردان
شغل : عاشق ، آرزو : رسیدن به عشقم
امید : وصال ، تاریخ تولد : باد خزان
وفات : برگ ریزان ، محل تولد : در بغل یار !
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
رفتی ؟!؟ …
بـــه ســلامــت ! من خدا نیستم بگویم : ” صد بار اگر توبه شکستی باز آی !!!! “
آنـــــکــــه رفـــــــت … به حرمت آنچه با خود برد حق بازگشت ندارد ! رفتنش
مردانه نبود !! لااقل مرد باشد و برنگردد !!
برچسبها:
یا حضرت زینب تورو به عزیزت قسم نزار هیچ کس تنها بمونه قسمت ما شد ولی نزار قسمت کس دیگه بشه
امین یا رب العالمين
برچسبها: